از درد فراقت به دلم همهمه پا شد
مردم من از آن زخم که از هجر تو وا شد..
اینجا که نشاید ز شراب تو بنوشم
پس بایدم انگار دلم را بفروشم..
دل دادم و یک پیک ز یک باده خریدم
با جرعه ی اول که دگر هیچ ندیدم..
تا چشم گشودم سر من در بغلت بود
در خواب اگرم بود، دلم در به درت بود..
بیدار شدم مانده ی آن باده ندیدم
آینده ی پر درد به یکباره بدیدم..
باید که درین دیر خرابات دویدن
دیدن، نبریدن، نرهیدن، نرسیدن......